۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

هر کسي
هم رزمي هم خشمي هم رنجي دارد

هرکسي
هم بزمي هم دستي هم گنجي دارد
انکه با تو با تو همرزم است ميخواهد با تو پيروز شود بر دشمن
انکه باتو هم خشم است ميخواهد فرياد کند حق با ماست
انکه با تو هم رنج است ميداند چه کسي رنج تو را ميخواهد

انکه اما نيستي هم بزمش
خون فرزند تو را مي نوشد
انکه اما نيستي هم دستش
پشت پا ميزندت تا بيفتي از پا تا بماند بالا دست
انکه اما نيستي هم گنجش
ميگويد رنج تو گنج من است تو اگر تن خسته من آبادم تو اگر پا بسته من آزادم

انکه هم گنج تو باشد اما
ميپرسد رنج تو گنج چه کسي بايد باشد جز تو ؟ رنج ما گنج چه کسي بايد باشد جز ما ؟

تو سلاحي خواهي ساخت
از غرور و کينه
و به هم رزمت خواهي گفت
رزم مان پاينده خشم مان سوزنده گنج مان آينده

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه


عدالت وآزادی


عدالت ناظربراعطای حقوق انسانی انسانهابه آنهاست ودرمیان این حقوق،آزادی از مهمترین این حقوق است.آنجایی که آزادی های مشروع مردم محدودمی شود،معمولاتوجیه آن ابرازنگرانی سرکوب کنندگان ازفرسایش وزوال فضیلت هاست.شواهدتاریخی درهمه جاچه درمیان مسلمانان وچه درسایرجوامع نشان می دهدکه درفضای استبدادوخفقان اتفاقا فضیلت،بزرگترین قربانی است.
عدالت عالیترین فضیلتی است که بایدتوسط نهادهای اجتماعی محقق شودکه این اتفاق تنهادریک بسترآزاد وامن امکان پذیراست.

۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه




صفین،جنگ اسلام است علیه اسلام،جنگ "مسلمون و قاسطون"در صفین علی(ع) با طبقه حاکمی می جنگد که پس از هر انقلاب،وارث غاصب آن می شود و با نقاب جدید به استضعاف همیشگی خلق ادامه می دهد. علی(ع) در صفین با اسلامی می جنگد که عدالت را از آن حذف کرده اند.می جنگد تا عدالت را به آن بازآورد....


(معلم شهید دکتر علی شریعتی)

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه
















نامجو در يك نگاه !
نام ... محسن
فاميلي...ظهوري
نام مستعار...محسن نامجو
سال و ماه تولد... اسفند ماه سال 1354
محل تولد...استان خراسان ، تربت جام

بيوگرافي نامجو از زبان خودش






خانواده من خيلي مذهبي بودند. زماني كه در سنين كودكي و نوجواني من را تشويق مي‌كردند براي رفتن به كلا‌س موسيقي، هيچ وقت فكر نمي‌كردند كه موسيقي را به عنوان شغل انتخاب كنم وگرنه قطعا مخالفت مي‌كردند. ورودي سال 73 تئاتر به دانشگاه هنر و سال 74 موسيقي به دانشگاه تهران هستم . قبل از دانشگاه كار موسيقي را از 12 سالگي با آواز و سولفژ و نت‌خواني شروع كردم. از همان سنين نوجواني چيزهايي كه به شكل ملودي در ذهنم شكل مي‌گرفت چون نت‌نويسي را ياد گرفته بودم يادداشتشان مي‌كردم كه خيلي از آنها برايم مفيد واقع شد. در دانشگاه سه تار و تار را به عنوان ساز تخصصي انتخاب كردم. تا سال 78-79 كه آماده مي‌شدم براي رفتن به سربازي و آشنايي‌ام با موسيقي غربي بالا‌خص سبك راك بيشتر شد. معلم آواز بنده ابتدا استادي بود به نام شاكري كه در تهران پيش استاد نصرالله ناصرپور رديف‌ها را آموخته بود. من اين موهبت را داشتم كه خود استاد ناصرپور از سال بعدش از تهران به مشهد مي‌آمد و من دركلا‌س‌هاي ايشان شركت كردم. كلا‌س‌ها در سطح بالا‌يي برگزار مي‌شد و هر كسي را نمي‌پذيرفت. تست‌هاي سختي مي‌گرفت چون عده كمي قرار بود در كلا‌س‌ها شركت كنند. من كوچكترين شاگرد كلا‌س استاد ناصرپور بودم و چون به لحاظ يادگيري صحيح درس‌ها، شاگرد مورد علا‌قه او شده بودم در خيلي از موارد از جمله مبلغ شهريه برايم تخفيف قائل شد و توانستم حدود 3 يا 4 سال در كلا‌س‌ها شركت كنم. ناصرپور رديف ميرزا عبدالله دوامي‌ را با ما كار كرد و وقتي كه كلا‌س‌ها تعطيل شد هنوز يكي دو دستگاه مانده بود. من كاست‌هاي او را پيدا كردم و از روي آنها بقيه رديف‌ها را كامل كردم. بعد هم كه به تهران آمدم به صورت حضوري طي چند جلسه يادگيري‌هايم را تكميل كردم. اين كاست‌ها بعدها منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت.

( او از چگونگي راهيابيش به سمت و سوي موسيقي سنتي ايراني مي گويد) آشنايي من با دنياي موسيقي با رفتن به كلا‌س آواز ايراني شروع شد. من از سمت موسيقي ايراني وارد دنياي موسيقي شدم، در نتيجه اطلا‌عات و دانش و علا‌قه‌اي هم كه در من به وجود آمد در همين سبك شكل گرفت. بعدها توانستم در خودم ذهن متكثري ايجاد كنم تا همه سبك‌هاي موسيقي را بپذيرم و با همه آنها به عنوان موسيقي برخوردي يكسان داشته باشم. در حال حاضر جداي از سليقه شخصي، از ديد نقد و نگاه عاقلا‌نه نه تنها هيچ كدام از سبك‌هاي موسيقي براي من بي‌ارزش نيستند بلكه همه آنها را دوست دارم و به همه‌شان احترام مي‌گذارم. حتي چيزي كه به آن موسيقي مبتذل يا پاپ، يا هر چيز ديگري مي‌گويند. ولي انتخاب موسيقي ايراني براي من برحسب شانس بوده است. يعني اگر من از ابتدا به جاي كلا‌س آواز، كلا‌س پيانو مي‌رفتم يا مثلا‌ ساز ترومپت ياد مي‌گرفتم سبك و سياق موسيقيايي من هم متفاوت مي‌شد. من به انتخاب‌هاي جبرگونه در زندگي اعتقاد دارم و همه چيز را در زندگي انسان اختياري نمي‌دانم. فكر مي‌كنم شرايط تاثير زيادي بر چيزهايي دارد كه انسان فكر مي‌كند به صورت آزاد انتخاب كرده است.
با دستياري چند كار شروع كردم. در فيلم «تخته سياه» سميرا مخملباف دستيار موسيقي محدرضا درويشي بودم كه هم نوازندگي كردم و هم خواندم. موسيقي چند فيلم كوتاه را ساختم. در تئاتر فعاليت كردم و براي نمايش‌ها موسيقي ساختم كه مي‌توانم به «چيزي شبيه زندگي» مرحوم حسين پناهي اشاره كنم. تا اينكه در سال 79 تصميم قطعي گرفتم تا به سربازي بروم. تا سال 81 عملا‌ از محيط حرفه‌اي موسيقي دور بودم ولي دو بازدهي خوب براي من داشت. يكي تشكيل گروه راكي بود به نام «گروه ما» كه در شهر مشهد زماني كه سرباز بودم تشكيل شد و باعث تجربيات خيلي مغتنمي براي من شد. دوم آشنايي بيشتر من با موسيقي غربي بود. مقطع دو ساله سربازي فرصتي برايم پيش آورد كه من بتوانم از لحاظ ذهني اين سبك و سياق را در خودم جا بياندازم. ازسال 81 به بعد بود كه كم كم به تلفيق در موسيقي فكر كردم. تلفيق آن چيزي كه از موسيقي سنتي و بيشتر محلي ايران آموخته بودم با موسيقي راك از بهترين افتخارات من در دوران سربازي اين بود كه خدمت استاد حاج قربان سليماني در قوچان برسم و موسيقي مقامي‌خراساني را از ايشان ياد بگيرم. اين كه در مسير قوچان موسيقي «دورز» و «جيم موريسون» مي‌شنيدم و بعد در خانه‌اي روستايي از حاج قربان مقام الله وردي ياد مي‌گرفتم باعث شد تا اطلا‌عات خوبي در من شكل بگيرد و بتوانم اين دو نوع موسيقي را كنار هم قرار دهم.
من از نظر مالي متوسط‌الحال بودم. نه فقر شديد را تجربه كرده‌ام و نه امكانات را. هميشه فكر مي‌كنم اگر از همان 12 سالگي كه موسيقي را شروع كردم، پيانويي گوشه خانه داشتم يكسري از ويژگي‌هايي كه الا‌ن در موسيقي‌ام است، نداشتم. مثلا‌ «عقايد نوكانتي» ساخته نمي‌شد. موسيقي‌ام تا اين حد نيشدار و حساسيت‌برانگيز نمي‌شد. موسيقي‌اي مي‌شد مثل موسيقي‌هاي دكتر سرير يا محمد نوري يا خيلي‌هاي ديگر كه موسيقي‌شان را موسيقي بي‌آزار مي‌دانم. براي كساني خوب است كه روي صندلي چرخدارشان بنشينند و به آب شدن قنديل‌ها نگاه كنند و كاري هم به دور و اطراف خود نداشته باشند. از طرفي خيلي هم آدم آنارشيستي نبودم كه بخواهم اين سبك موسيقي را سپري قرار دهم و بيرق هوا كنم كه من نداي محرومينم. اين خيلي حرف بزرگي است و من خودم را در اين حد نمي‌دانم اما در حد اشاره به زندگي شخصي خود بگويم كه در حد معمولي از امكانات زندگي بهره برد‌ه‌ام و ويژگي خوبي كه برايم داشته برانگيختن حساسيت‌هايم بود. به خاطر امكانات محدودي كه داشتم سال‌ها صبر كردم. در همان مقاطع دانشگاهي امكان ضبط كار و ارائه كاست داشتم اما چون شناخته شده نبودم باز هم تحمل كردم تا اين مقطع كه مشكلي از جهت تهيه‌كننده ندارم. به‌اندازه كافي شناخته شده‌ام تا برخي از تهيه‌كنندگان بخواهند روي كارم سرمايه‌گذاري كنند.

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه




حسین(ع) بیشتر از آب؛تشنه لبیک بود،افسوس که به جای افکارش؛زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.


(دکتر علی شریعتی)

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه


معلم


روزاول که به من گفتي الف را با را
دل تو خون شد تا ياد بگيرم يا را
اول از آب شروع كردي يعني نم نم
به من آموختي آموختن در يا را
گفته بودي به من، آيينه سه بخش است ولي
سنگ صد بخش نموده است همين معنا را
آب،بابا،نان،افسوس در آورد آخر
زحمت آب و غم نان،پدر بابا را
بين سي حرف الف بود كه سر بالا داشت
كه كلاهش بنهادند سر بالا را
قصد تعقيب نداريم ، ولي معتقديم
عارف آن است بخواند ز الف ايما را
باز هم قصه سارا و وفاداري او
كاش با خود نبرد سيل دگر سارا را
ما فقط مشق نوشتيم، نگفتند به ما
هيچگه فلسفه مشق نوشتن ها را
باز هم زنگ رياضي و رياضت كشيم
جمع خوب است اگر حذف كني منها را
ما گذشتيم ، شما طفل دبستاني ها
علم،ثروت، بنويسيد همين انشا را
ولي اين بار بگوييد ثروت خوب است
به ريالي نخريدند چو علم ما را
در پس تخته سياه است ترا بخت سپيد
اكتفا ميكند اين جمله ما دانا را
اي معلم تو همان گوهر نامكشوفي
كيست پيدا كند اين همه نا پيدا را
آي اقبال مبادا كه مكدر سازد
قدر نشناسي تو،قلب معلم ها را
شعر از اقبال منصوري
«تحجر»
سنگ‌شدن، سخت‌ شدن‌ و به‌ صورت‌ سنگ‌ درآمدن‌ است، ولی‌ در اصطلاح‌ به‌ معنی‌ ایستائی، جمود، سختی‌نشان‌ دادن‌ و مقاومت‌ در برابر هر نوع‌ تحول‌ و هر امر تازه‌ای‌ است. تحجر یک‌ ویژگی‌ فرهنگی‌ - اجتماعی‌ است‌ که‌ کم‌وبیش‌ در اَشکال‌ و قالب‌های‌ گوناگون شکل‌ می‌گیرد. تعصب‌های‌ جاهلانه، تعلقات‌ قبیله‌ای‌ و ملی، عدم‌ درک‌ حقایق‌ و سنت‌های‌ حاکم‌ بر حرکت‌ جوامع، از عوامل‌ شکل‌گیری‌ و پایداری‌ تحجرند، ولی‌ مهم‌ترین‌ عامل‌ تحجر، عدم‌ تفکیک‌ بین‌ اصول‌ و پایه‌های‌ ثابت‌ و ضرور زندگی‌ بشر با جنبه‌های‌ متغیر و متحول‌ آن‌ است.اغلب‌ از نسبت‌ بین‌ سنت‌ و تجدد بحث‌ می‌شود و کمتراز نسبت‌ بین‌ سنت‌ و تحجر، سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید، حال‌ آن‌که‌ تامل‌ در این‌ نسبت، می‌تواند برخی‌ از جنبه‌های‌ نسبت‌ بین‌ سنت‌ و تجدد را هم‌ آشکار کند و این‌ نکته‌ی‌ مهم‌ را روشن‌ سازد که‌ آن‌چه‌ به‌ ظاهر، تعارضی‌ آشتی‌ناپذیر باتجدد دارد، تحجر است‌ نه‌ سنت؛ بلکه‌ می‌توان‌ گفت‌ سنت‌ - به‌ معنایی‌ که‌ در دین‌ و فرهنگ‌ خودمان‌ به‌ کار می‌رود - شاخص‌ها و معیارهای‌ تحجر و تجدد را تبیین‌ می‌کند، تحجری‌ که‌ موجب‌ بازدارندگی‌ و ایستایی‌ است‌ و تجددی که‌ موجب‌ بی‌هویتی‌ و گسست‌ فرهنگی‌ خواهد شد. سنت‌ می‌تواند به‌ بازشناسی‌ جنبه‌های‌ ثابت‌ و متغیر کمک‌ کند و ما را برای‌ دستیابی‌ به‌ وضعیتی‌ برخوردار از هویتی‌ مستقل‌ و ریشه‌دار و در عین‌ حال‌ بهره‌مند از نوآوری‌ها و تجربه‌های‌ کارساز بشری، یاری‌ رساند....